گنجور

 
مولانا

از پگه ای یار زان عقار سمایی

ده به کف ما که نور دیده مایی

زانک وظیفه‌ست هر سحر ز کف تو

دور بگردان که آفتاب لقایی

هم به منش ده مها مده به دگر کس

عهد و وفا کن که شهریار وفایی

در تتق گردها لطیف هلالی

وز جهت دردها لطیف دوایی

دور بگردان که دور عشق تو آمد

خلق کجااند و تو غریب کجایی

بر عدد ذره جان فدای تو کردی

چرخ فلک گر بدی مه تو بهایی

با همه شاهی چو تشنگان خماریم

ساقی ما شو بکن به لطف سقایی

بهر تو آدم گرفت دبه و زنبیل

بهر تو حوا نمود نیز حوایی

آدم و حوا نبود بهر قدومت

خالق می‌کرد گونه گونه خدایی

در قدح تو چهار جوی بهشتست

نه از شش و پنجست این سرورفزایی

جمله اجزای ما شکفته کن این دم

تا به فلک بررود غریو گوایی

غبغب غنچه در این چمن بنخندد

تا تو به خنده دهان او نگشایی

طلعت خورشید تو اگر ننماید

یمن نیاید ز سایه‌های همایی

خانه بی‌جام نیست خوب و منور

راه رهاوی بزن کز اوست رهایی

مشک که ارزد هزار بحر فروریز

کوه وقاری و بحر جود و سخایی

هر شب آید ز غیب چون گله بانی

جان رهد از تن چو اشتران چرایی

در عدمستان کشد نهان شتران را

خوش بچراند ز سبزه‌های عطایی

بند کند چشمشان که راه نبینند

راه الهیست نیست راه هوایی

چون بنهد رخ پیاده در قدم شاه

جست دواسبه ز نیستی و گدایی

کژ نرود زان سپس به راه چو فرزین

خواب ببیند چو پیل هند رجایی

مات شو و لعب گفت و گوی رها کن

کان شه شطرنج راست راه نمایی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

سفله جهانا چو گرد گرد بنائی

هم بسر آئی اگر چه دیر بپائی

گرچه سرای بهایمی، حکما را

تو نه سرائی چو بی‌گمان بسر آئی

شهره سرائی و استوار ولیکن

[...]

قطران تبریزی

ای پادشاه عالم بایسته پادشائی

رادی و راست گوئی پاکی و پارسائی

پاینده چون زمینی تابنده چون هوائی

هم بر قران وکیلی هم بر زمان گوائی

آن کس که با تو دارد یک ساعت آشنائی

[...]

عین‌القضات همدانی

گفتم که کرایی تو بدین زیبایی

ای خالق ما که سرور و مولایی

گفتا که چنین سخن تو می‌فرمایی

من خود خود را که خود منم یکتایی

عاشق نبود هر آنکه باشد رایی

[...]

حکیم نزاری

وقت نیامد که روی باز نمایی

پرده نبندی و خیمه بازگشایی

یوسفِ در پرده ای و منتظرانت

بر سر راه اند تا تو کی به درآیی

عیب نکن گر نیازمند ندارد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه