تا به کی عجب و شرک و خود بینی
با خدا باش تا خدا بینی
این همه شوق و عشق و درد و نیاز
در میان هیچ تو همه اینی
شش همی خواهی و یک آمد نقش
آن نکوتر که مهره بر چینی
جان به تلخی چو کوه کن بدهی
بس که مغرورِ حسنِ شیرینی
چه محل پیشِ پاک بازانت
تا تو مشغولِ جاه و تمکینی
از پراکندگی نباشی جمع
تا تو موقوفِ نقشِ پروینی
از خلافِ تو فتنه ها خیزد
کی پسِ کارِ خویش بنشینی
تا کنند آفرین بَدان بر تو
از درِ سد هزار نفرینی
وربه نیکانت التجا باشد
احسن الله محضِ تحسینی
صیدِ تو نیست جز کبوترِ زار
پس تو شاهی نیی که شاهینی
پس چه دشمن نزاریا و چه دوست
دل پر از مهر و سر پر از کینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بر بساط جلال بنشینی
آنچه بینی به چشم دل بینی
گفت شه باکنیزک چینی
دستبردم چگونه می بینی
دوش با عقل دوربین گفتم
کای مبرا ز سهو و کژبینی
مایه جان ز راه ترتیبی
دایه تن ز روی تزئینی
حاکی غیب گویمت و آنی
[...]
خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند
به چهل سال کاسهای چینی
صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همیبینی
هر دمی صد جهان نو بینی
چون ورا بی شریک بگزینی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.