گنجور

 
حکیم نزاری

مردم ز عشق رویت رحمی کن ار توانی

جان بخش مرده‌ای را زان آبِ زندگانی

از چشمه حیاتت گر قطره‌ای بنوشم

ایمن شوم ز مردن چون خضر جاودانی

عیسی به معجزِ دم می‌کرد مرده زنده

تو گر قیاس گیری در خاصیت همانی

تو مریم حیاتی گر معجزات خواهی

صد مرده در زمانی از لب به جان رسانی

وصلت ز پای جانم بندی نمی‌گشاید

یک ره بگیر دستم چندم به سر دوانی

شست جفا گشادی کردی نشانه گاهم

به زین نشانه‌ای کن تا کی ز بی‌نشانی

هستم سگی ز کویت جز دامنت نگیرم

از پیش اگر برانی وز پس اگر بخوانی

چون آستین ببوسد دستت برایِ بویت

گر دامن از نزاری صد ره فرو فشانی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode