می بیار ای غلام حالی می
دفع سرما نمیکنی هی هی
در چنین شب که زمهریرِ هوا
میکند خشک در بدن رگ و پی
بر تنِ هوشیار در حمام
زخمِ سرما بیفسراند خوی
جز به گرمیِ آفتاب قدح
نرود سردی از طبیعتِ وی
به از این کی به کار خواهد شد
کی دهی پس به من نگویی کی
بده آبی که آن کند با من
که کند آتشِ روان با نَی
جانِ شیرین نزاری آوردهست
تا کنی جامِ تلخ بر سرِ وَی
دست او رد مکن بده بستان
بازخر جانِ او به جامی می
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به سرمای شدید و تأثیر آن بر بدن دارد. شاعر از غلام میخواهد تا در این شب سرد، حرارتی بیاورد تا احساس سرما را کاهش دهد. او به هوش یار خود که در حمام است اشاره میکند و میگوید که سرما بر او هم تأثیر گذاشته است. شاعر بر اهمیت گرمی آفتاب و ضرورت نوشیدن شراب گرم برای از بین بردن سردی طبیعت تأکید میکند و درخواست میکند که آبی به او بدهند تا حرارت را در او به وجود آورد. در نهایت، او جانش را به شیرینی و زندگی تشبیه میکند و از غلام انتظار مساعدت دارد.
هوش مصنوعی: ای کنیز، بیا و می بیاور؛ زیرا اکنون که در سرما هستیم، تو هیچ کاری برای گرم کردن ما نمیکنی و فقط ناله میکنی.
هوش مصنوعی: در چنین شبی که سرما در هوا باعث میشود بدن احساس خشکی و یخزدگی کند.
هوش مصنوعی: در حمام، سرمای جویای هوش بر بدنش زخمهایی میزند که در واقع نشانهای از سختی و گزند زندگی است.
هوش مصنوعی: تنها با گرمای آفتاب میتوان سردی طبیعت را از بین برد.
هوش مصنوعی: هرگز نیکوتر از این نخواهد شد که بدانیم چه زمانی به کار خواهیم آمد، پس چرا به من نمیگویی چه زمانی این اتفاق خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: به من آبی بده که مانند نَی، آتشِ درونم را آرام کند.
هوش مصنوعی: جانِ شیرین نازنین را به دست آوردهام تا بتوانی جام تلخ را بر سر او بریزی.
هوش مصنوعی: دست او را رها نکن و با او ارتباط برقرار کن؛ دوباره جانش را با بادهای به او بازگردان.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر این چیستان تو بگشایی
گوی دانش ز موبدان ببری
ای به تو زنده نام حاتم طی
صاحب صد هزار صاحب ری
تاج اهل عرب قصی آمد
تا تو نسبت همی کنی به قصی
خاک را بر فلک مفاخر توست
[...]
آمد آن اصل شرع و شاخ هدی
آمد آن برگ عقل و بار ندی
سید عالم و عمید اجل
عمده ملک و دین ابوالاعلی
رتبت او نهاده منبر و تخت
[...]
بلبل گلستان «ما اوحی»
شمسهٔ چرخ «الذی اسری»
نکنم خواجه را به شعر هجا
لیک برخوانم آیتی ز نبی
ان قارون کان من موسی
خواجه آنست کاید از پی فی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.