گنجور

 
حکیم نزاری

الله الله بده بده می می

هیچ غفلت مکن مکن هی هی

مونسِ روزگارِ ما ده ده

جانِ جان روحِ روحِ ما وی وی

هم به تریاک می‌شود ممکن

از لعابِ هلاهلِ حی حی

ما چو مجنون به پا فرو کردیم

درد را از محبتِ دل و می

محتسب آمده‌ست تا چه کند

قولِ او کی شنیده‌ام کی کی

راست برگویمت به رمز که گه

قصدِ خمَار می‌کند وی وی

گو عدم بر عدم چه می‌بندی

کی توان کرد کی زلا شَی شَی

اعتبار اعتبار کن دم دم

امتحان امتحان کن از کی کی

همه رفتند و زفت باقی ماند

بر سُرینِ زمانه‌شان کی کی

رو که رندانِ این زمان کردند

دفترِ صیتِ حاتمِ طی طی

ساقیا ساقیا نزاری را

الله الله بده بده می می

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode