گنجور

 
حکیم نزاری

می حرام است خاصه بر عامی

مرد جامی چو جم شود نامی

احمد از جام یافت ملک ابد

چه عجب گر نبود هم جامی

جهد کن تا مگرتو هم بچشی

جرعه ی جام احمد جامی

باده در کام جان رندان ریز

زاهدان را بده به ناکامی

هم چو دریا،چه شوری از بادی

کشتیی نوش تا بیارامی

تا بر آرد ز مشرق جانت

نور صبح آبگینه ی شامی

تا نبیند سرادق دنیا

نشود مرد خاصه خیامی

پای بر فرق آفرینش نه

تا خوشی بر صراط بخرامی

آتشی زن نزاریا و بسوز

آخر ای پخته تا به کی خامی

لاف وحدت زنی و مشرک وار

زیر کش در گرفته اصنامی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

چون می و شیر یافت اندامی

راند هر ساعتی بر او کامی

حمیدالدین بلخی

زین سپس گر فلک کند خامی

من و فتراک مجلس سامی

مولانا

زندگانی مجلس سامی

باد در سروری و خودکامی

نام تو زنده باد کز نامت

یافتند اصفیا نکونامی

می‌رسانم سلام و خدمت‌ها

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه