هر چه در پیشانیم آویخت می
وز ترشح در کنارم ریخت خوی
آن زمان دفع خمارم می کند
می که بادا آفرین بر جان وی
چون خمارم بشکند در چشم من
هر دو یکسان می نماید نور و فی
گرد پای خمر خواهم کرد دور
هم چو گرد قطب دوران جدی
زاهدان بر خم بگشتندی ولی
نیست شان اصلی به حکم کل شی
خنب بر جان چشمه ی حیوان ماست
نی خضر از چشمه شد جاوید حی
از سفال کهنه صد اسرار غیب
با تو بنمایم چو سر جام می
با خرد گفتم بگویم سر جام
بانگ بر من زد چه خواهی گفت هی
هر که پیدا کرد اسرار نهان
بس پشیمانی که پیش آمد ز پی
می خور ای بابا می و انده مخور
تا کند طومار ننگ و نام طی
گر کنی باری به درد تیره کن
باده ی صافی دریغ آید به قی
دیر شد تا شد نزاری مست عشق
هیچ میدانی که از کی تا به کی
ور نمی دانی بگویم ز آن زمانک
داده اند از بدو کن جامی به وی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
چون یکی خاشاک افگنده به کوی
گوش خاران را نیاز آید بدوی
چون مرا دیدی تو او را دیدهای
چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا
تاج فرشست از تو بر فرق هدی
هست دنیا خاک پایت را فدی
ملک و دین را ، کافتخار هر دویی
یک ملک چون تو نبوده در هدی
فیض بحر از جود تو زاید ، چنانک
[...]
چون مرا دیدی تو او را دیدیی
چون ورا دیدی
کوفئی را گفت مرد راز جوی
مذهب تو چیست با من باز گوی
گفت این که پرسد ای کاره لقا
باد پیوسته خدایم را بقا
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.