گنجور

 
حکیم نزاری

می حرام است خاصه بر عامی

مرد جامی چو جم شود نامی

احمد از جام یافت ملک ابد

چه عجب گر نبود هم جامی

جهد کن تا مگرتو هم بچشی

جرعه ی جام احمد جامی

باده در کام جان رندان ریز

زاهدان را بده به ناکامی

هم چو دریا،چه شوری از بادی

کشتیی نوش تا بیارامی

تا بر آرد ز مشرق جانت

نور صبح آبگینه ی شامی

تا نبیند سرادق دنیا

نشود مرد خاصه خیامی

پای بر فرق آفرینش نه

تا خوشی بر صراط بخرامی

آتشی زن نزاریا و بسوز

آخر ای پخته تا به کی خامی

لاف وحدت زنی و مشرک وار

زیر کش در گرفته اصنامی