گنجور

 
حکیم نزاری

گرم به کینه بسوزی وگر به مهر بسازی

ز بندگان مطیعم حقیقتی نه مجازی

اگر در آتش سوزانم از تو باک نباشد

که پاک تر شود آن زر که بیشتر بگدازی

خوش آمدی که حیاتی به تازگی به وجودم

درآمد از رخت ای غیرتِ بتانِ ترازی

همه سعادت و صحّت که آمدی به عیادت

ندانم این چه خداوندی است و بنده نوازی

ز روی خوب نباشد غریب خوی خوش آری

در آفرینش حق رمزها بود نه به بازی

به خُلق می سزد او بر فرشته فخر نمایی

به حسن می رسدت گر بر آفتاب بنازی

محلّ قدر تو چون داند از قیاس نزاری

چو در اُمتیان عجم لفظ و استعارت تازی