گرفتمت که بگیرم عنان مرکب تازی
کجا روم که فرس بر من شکسته نتازی
تو شاهبازی و دانم که تیهوان نتوانند
که در نشیمن عنقا کنند دعوی بازی
شبان تیره بسی برده ام بآخر و روزی
شبی چو زلف سیاهت ندیده ام بدرازی
ضرورتست که پیشت چو شمع سوزم و سازم
گرم چو شمع بسوزی ورم چو عود بسازی
مرا بضرب تو چون چنگ سرخوشست ولیکن
تو دانی ار بزنی حاکمی و گر بنوازی
بدوستی که چو دل قلب و نادرست نیایم
گرم در آتش سوزنده همچو زر بگدازی
بخون بشوی مرا چون قتیل تیغ تو گشتم
که در شریعت عشقت شهید باشم و غازی
چو روشنست که نور بقا ثبات ندارد
بناز خویش و نیاز من شکسته چه نازی
فدای جان تو خواجو اگر قتیل تو گردد
ولی بقتل وی آن به که دست خویش نیازی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چرا ز روی لطافت بدین غریب نسازی
که بس غریب نباشد ز تو غریبنوازی
ز بهر یک سخنِ تو دو گوش ما سوی آن لب
ستیزه بر دل ما و دو چشم تو سوی بازی
چه آفتی تو که شبها میان دیده چو خوابی
[...]
چرا ز راه لطافت بدین قضیب نیازی
کزین قضیب عزیزی وزین قضیب بنازی
قضیب سخت عزیز است و با منست که او را
بصد زبان بنوازم، زهی غریب نوازی
بدست گیرم و آنگه بدو چگویم، گویم
[...]
زبان دراو مکش ای بی بصر به دست درازی
که پاک سیرت و پاکیزه دامن است و نمازی
ترا که خوف نبوده ست شوق عشق چه دانی
ترا که دیده نباشد نظر چه گونه ببازی
به سر برند به سر عارفان طریق محبّت
[...]
اگر تو عشق نبازی بعمر خویش چه نازی
که کار زنده دلان عشق بازی است نه بازی
مرا بجور رقیبان مران ز کوی حبیبان
درون کعبه چه باک از مخالفان حجازی
میان حلقه ی رندان مگو ز توبه و تقوی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.