گنجور

 
حکیم نزاری

گر ز شیرین‌لبی کنم شوری

گو سلیمان عَفُو کن از موری

فرشِ سلطان عجب نباشد اگر

عار دارد ز دامنِ عوری

این که گویند دوست دوست مدار

نتوان کرد بر کسی زوری

چه کم از حسن اگر دمی بنشست

یوسفی در برابرِ کوری

کی کند شکر شکّرِ شیرین

ناچشنده ز بی‌نمک شوری

عاقبت پیل‌تن نجست از گور

گرچه تنها همی زدی گوری

باز می‌گو نزاریا که خوش است

گر ز شیرین لبی کنم شوری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode