ما را بده از کوثرِ خمخانه شرابی
تعجیل کن ای دوست که داریم شتابی
پیش آر سبک جامِ جم عشق و بزن زود
بر آتشِ تیز جگر سوخته آبی
آن آب به اسم است و به فعل آتشِ سوزان
زان آتش سوزان جگرم کرد کبابی
ما پاک بسوزیم که خود پاک بسوزند
در کارگه عشقِ تو سد خام به تابی
در مرتبه ی عالم دنیا به ضرورت
تقدیر توان کرد خطایی و صوابی
در عالم وحدت نبود حکم دو وجهی
آنجا نتوان گفت جمالی و نقابی
نظّارهگه غیب حضورست و وزین جا
محجوب نداند که جز او نیست حجابی
در دیده ی هر دیده که مستغرق نورست
این گنبد فیروزه بود کم ز حبابی
با عشق تشبّه نکند عقل و مثالش
آن است که طاووسی سازد ز غرابی
حلاج نباشد نه به دعوی نه به معنی
هر دزد که بر دار کشندش به طنابی
از سدره نشینان شده مخصوص محقّق
هر لحظه به تشریفِ کمالی و ثوابی
تا خود چه خلل عالم معمورِ جهان را
گر مست برون شد ز خرابات خرابی
گویند نزاری ز پس توبه دگربار
شد با سرِ می هست مرا طرفه جوابی
از صومعه با میکده رفتم چه شد آخر
گر عشق برون برد خری را ز خلابی
دارد به مقیمانِ خرابات ارادت
جای دگرش نیست نه ملجأ نه مآبی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرچه بر آتش دل می زندم چشم آبی
آن نه آبیست که بنشاندم از دل تابی
اخگر سینه نه آن شعله خونین دارد
که فرو میرد ار از دیده چکد خونابی
گرچه صبرم مددی می دهد از هر نوعی
[...]
بازم افتاد دلِ ممتحن اندر تابی
از غم ماهجبینی شدهام مهتابی
باز از آشوبِ جهانی که نمییارم گفت
قصّه ای دارم و دارد صفتش اطنابی
جفت ابروش که طاق است چو دیدم گفتم
[...]
هست از زلف کژت در دل من قلابی
که دلم از کشش زلف تو دارد تابی
دل که در ابرویِ طاق تو چو قندیل آویخت
همچو شمعیست برافروخته در محرابی
از خیال شب وصل تو که خوابت خوش باد
[...]
تو که خورشید جهانی به جهان می تابی
از چه رو با من بیچاره چنین در تابی
آخر ای جان چه سبب همچو سر زلف بتان
با من دلشده دایم تو چنین برتابی
آخر ای دیده مهجور ستم دیده چرا
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.