گنجور

 
حکیم نزاری

چیست آن پای‌بندِ دست گشای

عقل فرتوت و عشق سحرنمای

عقل از امر فایض است آری

عشق هم فایض است از بالای

عاشقی عالمِ خوش است و مرا

نیست اکنون به عاقلان پروای

من چو اکنون نمی‌پرستم عقل

کوی دیوانگان گرفتم جای

او سرِ خویشتن گرفت چو من

درکشیدم ازو به دامن پای

من و اکنون و جامِ جان پرور

بر جمال بتِ جهان آرای

گفت و گوی سرای باقی را

نیک مستظهرم به فضل خدای

مرغ جان را نزاریا یک ره

زین نشیمن گهِ توهّم زای

تا ببینی عیان به چشم عیان

بال بگشای و سوی سدره برآی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

ای خداوند عید روزه گشای

بر تو فرخنده شد چو فر همای

مژده ها داردت ز نصرت و فتح

شاد باش و به عز و ناز گرای

ای بر اطراف مملکت برده

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ای همایون بنای آهو پای

آهویی نانهاده در تو خدای

ایمن از مکر و قصد یکدیگر

در تو شیران و آهوان سرای

سقف تو چون فلک نگارپذیر

[...]

امیر معزی

هست‌ گویی به حکم بار خدای

آفتاب اندر این خجسته سرای

آفتابی که دید در گیتی

بر نهاده کلاه و بسته قبای

سایهٔ ایزدست شاه جهان

[...]

قوامی رازی

بس مبارک بود چو فر همای

اول کارها به نام خدای

ذوالجلالی که پیک درگهش اند

ماه و خورشید آسمان فرسای

آنکه اندر خزان قدرت اوست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قوامی رازی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه