شمارهٔ ۱۰۹۷
از نَفَس دوست شد مریمِ جان حامله
معتقد و اعتراف معترض و ولوله
نطفه ی امرست وز او روح تولد شده
مریم جان لاجرم بکر شود حامله
از درِ این رمز نیست مردِ تهی معرفت
در خورِ این لقمه نیست مرغِ تنک حوصله
قوّت ادراک عشق حل کند این مشکلات
دیر برآمد که ماند عقل درین سلسله
عقل به یک منزلی تا درِ مقصد رسید
سَیر نیارست کرد ماند در آن مرحله
زنگ ز مرآتِ دل عشق تواند سترد
آینة عقل را عشق زند مصقله
پنبهبزی فاش کرد یک نکت از سّر حق
در همه عالم فتاد شوری از آن مسأله
یار به بالین من کرد گذر دوش و گفت
بیش تغافل مکن میگذرد قافله
خانه تهی کن که شاه میرسد از اقمشه
زآن که میسر نشد خلوت با مشغله
دیده ی خود دیده را طاقتِ آن نور نیست
کی شود اضداد جمع شبپره و مشعله
حق به مُحق میرسد در درجات کمال
کی شنوند این سخن طایفة مبطله
آه نزاری خموش بیش مدر سَترِ من
عاجزم از دستِ تو با که کنم این گله
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
ر غلامی نوشته:
سلام این شعر در دیوان حکیم نزاری نیست:
چه آورم به تو چون هر چه هست جمله تو داری
مگر شفاعت و عجز و نیازمندی و زاری
تو بی نیاز و نزاری نیازمند به فضلت
روا مدار که گوش نیازمند نداری
توآن نِئی که گُذاری عزیز کرده ی خود را
میان خُوف و رَجا مانده در کَشاکَش و خواری
تویی همه تو بسی هم تو دست گیرِ تمامی
جز از تو از که توان خواست اِستعانت و یاری
منم که دامن آلوده می کِشم ز پس و تو
منزه از همه آلایشی، مُقدَس و باری
چنان ز آتش عدل تو خائفم که ندامت
ز دیده سیل روان می کند چو ابر بهاری
به عِزّ عزت پاکان که چِرک ذلت بنده
به آب عفو بشویی ز غسل پاک بر آری
نَه طاعتی که توان کرد در جَزاش مُعَوَّل
نکرده کار و طمع داشتن به اُجرت کاری
ز خاک تیره توانی که در دَمم برسانی
در آن گروه که بر سِدره می کشند عِماری
مرا رضای تو باید نه جنّتی مُتَوَهَّم
من آن نئم که فریبم به زلف و خالِ حَواری
به سَهو های خطِ من حساب من ننویسی
به کرده های بد من حقوق من نگذاری
به صِدق نیّت نیکان که صحبتم بنمایی
به یُمن همّت مردان که ضایعم نگذاری
ز دست عُذر از آنم گرفته دامن عَفوت
که کرده های قَبیحم به روی باز نیاری
گناه بنده اصرار کرده روزِ مَظالم
به فضل خویش ببخشی به عَفو خویش سِپاری
در آن زمان که سرآید زمانم از سرِ رحمت
ببخش و باز مَنه دست رد به روی نزاری
👆⚐