مگو عشاق را وقتی دلی بود
کجا دل عقده بس مشکلی بود
دلم دانسته در دام تو افتاد
تو پنداری که صید غافلی بود
بخاک از عشق بردم آن حکایت
کزو آرایش هر محفلی بود
بگردابی که عشق افکند و کشتم
چه شد کز دور پیدا ساحلی بود
درین ره شد نشانم گو خوش آندم
که گردم از قفای محفلی بود
پس از مرگم سر این نکته مشتاق
گشودند ار چه کار مشکلی بود
که دنیا و درو بود آنچه جز عشق
خیالی و خیال باطلی بود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به عمق و پیچیدگی عشق اشاره میکند. او میگوید که دلش به دام عشق افتاده و گرچه این احساس مشکلساز است، اما این وضعیت برای او خوشایند است. عشق را به عنوان حقیقتی میشناسد که هر چیز دیگری در دنیا در مقایسه با آن بیارزش و توهمی بیش نیست. در نهایت، شاعر به درد و رنجی که عشق به همراه دارد، اعتراف میکند اما همچنان به ارزش و زیبایی آن تأکید میورزد.
هوش مصنوعی: از عشق و احساسات عاشقان نگو، زیرا زمانی که دلی وجود داشت، مشکلات و پیچیدگیهای زیادی در آن دل وجود داشت.
هوش مصنوعی: دل من به طرز آگاهانهای به دام تو افتاده، اما تو فکر میکنی که شکارچی غافل و بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: من از عشق، داستانی را به خاک سپردم که زینت هر محفل و مجلس بود.
هوش مصنوعی: در میان گردابی که عشق آن را به وجود آورد و مرا نابود کرد، چه بر سر ساحلی که از دور به نظر میرسید آمده است؟
هوش مصنوعی: در این مسیر، نشانهای از خودم میسازم و خوشا به حالم که از پشت سر یک جمع، به جلو میروم.
هوش مصنوعی: بعد از مرگم به این مسأله توجه کردند، هرچند کار سختی بود.
هوش مصنوعی: آنچه در دنیا وجود دارد، جز عشق واقعی و تصورات نادرست، چیز دیگری نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.