حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید
حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی
من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست
هر چه دردل گذرد به که بگفتار آید
خیل شه خانه ی درویش بهم در شکند
چه عجب سینه گر از مهر تو افکار آید
وقت در صحبت یاران مده از دست نشاط
این نه یاریست که چون رفت دگر بار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید
وآن که در نعمت و آسایش و آسانی زیست
مردنش زین همه شک نیست که دشخوار آید
به همه حال اسیری که ز بندی برهد
[...]
هر که با نرگس سرمست تو در کار آید
روز و شب معتکف خانه ی خمّار آید
صوفی از زلف تو گر یک سر مو دریابد
خرقه بفروشد و در حلقه ی زنار آید
تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف
[...]
زور دستان بنهد زال صفت زار آید
هر که در رزمگه رستم سردار آید
اولین تاز و گزندی که به سهراب رسید
به تهمتن ز تو در پهنه پیکار آید
شوکت چشم سیه را چه زیان از خط سبز
[...]
مهل آنروی که از پرده پدیدار آید
ترسم از چشم بد خلق به آزار آید
دام نرچین که دگر نیست دلی در همه شهر
که نه بر حلقۀ زلف تو گرفتار آید
زبر خویش ترانم که مگس از سرقند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.