گنجور

 
نشاط اصفهانی

هم سبزه سر زد از چمن و هم سمن ز شاخ

ساقی بساط باده به بستان ببر ز کاخ

فرصت مده زکف که دوا می نمیکند

این می درون شیشه و این گل فراز شاخ

جز با جمال دلبر و جز با مقال دوست

نشتر بدیده خوشتر و سیماب در صماخ

یک سو امید رخت ببندد که الرحیل

یک سو نیاز بار گشاید که المناخ

گوتن ضعیف باش، اگر هست جان قوی

گو دست تنگ باش، اگر هست دل فراخ

با کام دل مخواه مراد دل حبیب

با باز آبگینه مجو ره بسنگلاخ

طفلان سنگ بر کف دیوانه جو نشاط

بردر ستاده بیهده منشین دگر بکاخ

 
 
 
صغیر اصفهانی

این گلستان ک بهره از آن می‌برد کلاخ

تو بلبلی برای چه گردی به سنگلاخ

در آن درا بدست فرا دامن فراخ

دستت نمی‌رسد که بچینی گلی ز شاخ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه