سر نهادیم به سودای کسی کاین سر ازوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد
مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست
کر به توفان شکند یا که به ساحل فکند
ناخداییست که هم کشتی و هم صرصر ازوست
من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر
آنچه پروانهٔ دلسوخته را در پر ازوست
از من ای باد بگو خیل گنهکاران را
غم مدارید که گر جرم ز ما آذر ازوست
هوسی خام بود شادی دل جز به غمش
خنک آن سوخته کش سود غمی بر سر ازوست
چه نویسم که سزاوار سپاسی باشد
معنی و لفظ و مداد و قلم و دفتر ازوست
دولت شاه جهان باد فزاینده نشاط
کاین فروغیست که بر خلق ضیاگستر ازوست