گنجور

 
نشاط اصفهانی

رقیب را مگر الفت بپاسبان باقیست

که باز نقش سجودش بر آستان باقیست

بناتوانیم ای دوست جای رحم نبود

که شد اگر چه دلم خون هنوز جان باقیست

مشوی روی من ای چشم خونفشان کاین گرد

بیادگارم از آن خاک آستان باقیست

چه جای گریه بود مغتنم شمار ای چشم

غبار ره که ز دنبال کاروان باقیست