گنجور

 
نشاط اصفهانی

با بندهٔ صادق چه عتابی چه عطایی

با خواجهٔ مشفق چه ثوابی چه گناهی

تدبیر من اینست که تقدیر تو خواهم

با جنبش صرصر چه کند پیکر کاهی

غم نیست اگر بیکسم و هیچکسم نیست

آنرا که پناهیش نباشد تو پناهی

شادم که سیه روزی و آشفتگی من

رهبر شود آخر بسر زلف سیاهی

اکنون که خصلت سر زده بر ما نظری کن

درویشم و قانع ز گلستان بگیاهی

گفتم ز نشاطت خبری هست بگو گفت

زین گونه بسی هست گدا بر در شاهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode