گنجور

 
نشاط اصفهانی

ما را که جام نبود رنجیم کی ز سنگی

آن کس که نام دارد گو رنجه شو ز ننگی

ز ابنای دهر ما را غیر از ستم طمع نیست

دیوانه‌ایم و سرخوش از کودکان به سنگی

در بوستان چو مزکوم در گلستان چو اعمی

ماندیم روزگاری فارغ ز بو و رنگی

از ره فتادگانیم تا صبح سر بر آرد

ای آسمان شتابی ای کاروان درنگی

صید توام من ای شوخ از این و آن چه خواهی

هرسو به امتحانی ضایع مکن خدنگی

زین پس نشاط یک چند آسوده می‌توان بود

کس را بمانه صلحی ما را به کس نه جنگی

 
 
 
گلها برای اندروید
اوحدی

گفتم که: بگذرانم روزی به نام و ننگی؟

خود با کمند عشقم وزنی نبود و سنگی

رفت از دهان تنگش بار و خرم به غارت

دردا! که بر نیامد خروار من به تنگی

رخ می‌نمود از اول و اکنون همی نماید

[...]

صائب تبریزی

افتاده کار ما را با یار شوخ و شنگی

در جنگ دیر صلحی در صلح زود جنگی

عقل مرا سبک کرد درد مرا گران ساخت

چشم تمام خوابی رخسار نیمرنگی

ما را به یک نوازش بستان ز دست عالم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه