گنجور

 
نشاط اصفهانی

بیا دور ساقی بگیریم جامی

که دوران گردون نگردد به کامی

بیا و بیاسا به میخانه کآنجا

نه گنجی نه رنجی، نه ننگی نه نامی

بیا تا ببینی به رویی و مویی

چه خواهی ز صبحی چه جویی ز شامی

بنازم به بزمی که سازند سرخوش

یکی را به سنگی یکی را به جامی

بهاری که بینی خزان دارد از پی

اگر مرغ شاخی اگر صید دامی

سحر خفته بودند یاران دریغا

که باد صبا داشت از وی پیامی

غم اوست امروز و فرداست دوزخ

کشندم به آتش از آتش که خامی

من از تو، تو از من گریزی نباشد

مرا خواجه باید تو را هم غلامی

نشاطا بهارت خزان دارد از پی

اگر مرغ شاخی وگر صید دامی

 
 
 
ناصرخسرو

نگه کن سحرگه به زرین حسامی

نهان کرده در لاژوردین نیامی

که خوش خوش برآردش ازو دست عالم

چو برقی که بیرون کشی از غمامی

یکی گند پیر است شب زشت و زنگی

[...]

آذر بیگدلی

در ایام سلطان حسین، آنکه نامش

سرآمد بعدل از سلاطین نامی

شنیدم: وحید زمان عبد رحمن

چه الطاف آن خسروش گشت حامی

چنان در فن نظم شد شهره آخر

[...]

پروین اعتصامی

یکی مرغ زیرک، ز کوتاه بامی

نظر کرد روزی، بگسترده دامی

بسان ره اهرمن، پیچ پیچی

بکردار نطعی، ز خون سرخ فامی

همه پیچ و تابش، عیان گیروداری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه