مگو مرگ است بی او زندگانی
که این ناکامی است آن کامرانی
لبم بست از شکایت عشق و آموخت
نگاهش را زبان بی زبانی
ز رشک خضر میمیرم که دانم
نمی بخشد جز آن لب زندگانی
غمش با ناتوانان سازگار است
توانایی مجو تا میتوانی
در آن گلشن چه دل بندم که باشد
پی گل چیدن آنجا باغبانی
جزای رنج یک نظاره بر شیخ
عجب نبود بهشت جاودانی
در این گلشن مرا داد الفت برق
فراق از زحمت هم آشیانی
مرا پایان کار جان سپردن
تو را آغاز عهد دلستانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
ولیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
به جام اندر تو پنداری روان است
و لیکن گر روان دانی روانی
به ماهی ماند ، آبستن به مریخ
بزاید ، چون فراز لب رسانی
شکفته شد گل از باد خزانی
تو در باد خزانی بی زیانی
همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل
چه چیزی مردمی یا بوستانی
ز بوی موی پیچان سنبلی تو
[...]
دریغا میر بونصرا دریغا
که بس شادی ندیدی از جوانی
و لیکن راد مردان جهاندار
چو گل باشند کوته زندگانی
مرا تا باشد این درد نهانی
تو را جویم که درمانم تو دانی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.