گنجور

 
نشاط اصفهانی

دوشینه بر مراد دل آمد بسر شبم

ذکر خدا و شکر خداوند بر لبم

ساقی بریز باده بر آیین گریه ام

مطرب بساز نغمه بآهنگ یاربم

یا رب تو آگهی تو که در سر نبود و نیست

هرگز هوای حشمت دنیا و منصبم

گفتم نهم بخاک دری سر و گر نه چیست

از احتمال کشمکش دهر مطلبم

گفتم که ساغری کشم از صاف بندگی

دست زمانه خاک فشاند بمشربم

دیوانه را چه حاصلی از رایء قلان

باید بعشق خواند حدیثی زمذهبم

آخر برون زخود قدمی مینهم نشاط

بر در زخیل شاه ستاده ست مرکبم