گنجور

 
نشاط اصفهانی

دوشینه بر مراد دل آمد به سر شبم

ذکر خدا و شکر خداوند بر لبم

ساقی بریز باده بر آیین گریه‌ام

مطرب بساز نغمه به آهنگ یاربم

یا رب تو آگهی تو که در سر نبود و نیست

هرگز هوای حشمت دنیا و منصبم

گفتم نهم به خاک دری سر وگرنه چیست

از احتمال کشمکش دهر مطلبم

گفتم که ساغری کشم از صاف بندگی

دست زمانه خاک فشاند به مشربم

دیوانه را چه حاصلی از رای عاقلان

باید به عشق خواند حدیثی ز مذهبم

آخر برون ز خود قدمی می‌نهم نشاط

بر در ز خیل شاه ستاده‌ست مرکبم

 
 
 
ادیب صابر

جانا لب تو باز گرفته است راتبم

از دو لبت به راتب یک بوسه راغبم

در فتنه تو بسته بند حوادثم

وز غمزه تو خسته تیر نوایبم

زلف تو پیش روی سیه پوش حاجب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه