جان چو میرفت چرا زیست تنم
بی تو دارم عجب از زیستنم
تا درین شهر چسان افتادم
که رهی نیست بوی وطنم
هرگزم رخصت پرواز نبود
دل باین شاد که مرغ چمنم
بیکی جام میم کس ننواخت
من باین خوش که درین انجمنم
آتشی بایدم افروخت بخویش
که دربن خانه حجابست تنم
بلبل است و گل و پروانه و شمع
آنکه دور از تو بماندست منم
هر کسی با هوسی زیست نشاط
من ندارم هوس زیستنم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از تو صد جور و جفا می بینم
با که گویم، به که پیغام کنم؟
من که دارای جهان سخنم
بنده ی شاه زمین و زمنم
عقل با من سرو کاریش نبود
عشق داند که چسان مؤتمنم
من بدام تو یکی مرغ اسیر
[...]
راز دار دل و عشقست فنم
کی گرفتار هواهای تنم
فرس عشق بزینست و عنان
فارس فحلم و در تاختنم
مشتبه کرد بموی تو مرا
[...]
این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم
گر بود زنده و گر مرده تنم
تاکه این حافظه باقی است، منم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.