گنجور

 
نشاط اصفهانی

شکر نعمت آورم یا عذر ار تقصیر خویش

منت از تقدیر تو یا خجلت از تدبیر خویش

ترک هر تدبیر شد تدبیر ما در بندگی

تا تو دانی و خدایی خود و تقدیر خویش

دانه تا پنهان نسازد هستی خود را بخاک

ابر رحمت کی کند پیدا در آن تأثیر خویش

خاک شو تا بر تو اندازد نظر آن چشم پاک

ورنه کس بر سنگ کی ضایع گذارد تیر خویش

بیقراری سر زلفش نه از باد صباست

یک جهان دیوانه دارد در خم زنجیر خویش

در نگاهی از پس سد خشم ذوق دیگر است

حسن در تسخیر دل داند نکو تدبیر خویش

عاقلان گویند آسانی به از دشواری است

چون خرابی سهلتر، کوشم چه در تعمیر خویش

دیده بر روی جوان به گوش بر گفتار پیر

در جوانی این سخن دارم بیاد از پیر خویش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode