گنجور

 
صائب تبریزی

نیست رزقم تیر تخشی چون کمان ازتیر خویش

قسمتم خمیازه خشکی است از نخجیر خویش

گرچه صید لاغر من لایق فتراک نیست

می توان کردن به سوزن امتحان شمشیر خویش

تا توان چون خضر شد معمار دیوار یتیم

ازمروت نیست کردن سعی درتعمیر خویش

جاهل از کفران کند زرق حلال خود حرام

طفل از پستان گزیدن می کند خون شیر خویش

یکقلم گردید پای آهوان خلخال دار

بس که پاشیدم به صحرا دانه زنجیر خویش

چون گهر بر من کسی را دل درین دریا نسوخت

کردم از گرد یتیمی عاقبت تعمیر خویش

زنگ بست از مهر خاموشی مراتیغ زبان

چند در زیر سپر پنهان کنم شمشیر خویش؟

آن ستمگر را پشیمان از دل آزادی نکرد

زیر بار منتم از آه بی تأثیر خویش

نیست در ظاهر مراصائب اگر نقدی به دست

زیر بار منتم ازآه بی تأثیر خویش

 
 
 
جامی

زان میان گم کرده ام سررشته تدبیر خویش

کاش مویی بخشیم از زلف چون زنجیر خویش

وه چه شیرین است لعلت گوییا آمیخته ست

شیره جانهای شیرین دایه ات با شیر خویش

نقشبند چین که در بتخانه صورت می نگاشت

[...]

صائب تبریزی

جوهر ذاتی نمی خواهد ز کس اکسیر خویش

گوهر از گرد یتیمی می کند تعمیر خویش

کاسه فغفور رابر فرق خاقان بشکند

هرکه را باشد ولی نعمت ز چشم سیر خویش

پیچ و تاب بیقراری رشته جان من است

[...]

نشاط اصفهانی

شکر نعمت آورم یا عذر ار تقصیر خویش

منت از تقدیر تو یا خجلت از تدبیر خویش

ترک هر تدبیر شد تدبیر ما در بندگی

تا تو دانی و خدایی خود و تقدیر خویش

دانه تا پنهان نسازد هستی خود را بخاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه