گنجور

 
نشاط اصفهانی

مردود خلق گشتم و گشتم پسند خویش

رستم ز بند غیر و فتادم به بند خویش

تا چند درد زهر بکامم زجام غیر

زین پس من و مذاق خوش از صاف قند خویش

ما را بتلخکامی خود ذوق دیگر است

چندین مدار پاس لب نوشخند خویش

توفان ز دیده آرم و بندم لب از سخن

تنگ آمدم ز دعوت نا سودمند خویش

در باغ جعد سنبل و در بزم زلف یار

هرجا بصورتی دگر آرد کمند خویش

آخر عنان عشق سپردم بدست عقل

این عرصه ای نبود که تازم سمند خویش

خامی ز سر بنه که بخاک اوفتی نشاط

ای میوه خام باش بشاخ بلند خویش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امیر شاهی

هرکس گرفته دامن سرو بلند خویش

ماییم و گوشه‌ای و دل دردمند خویش

زاهد به کوی عافیتم می‌نمود راه

روی تو دید، گشت پشیمان ز پند خویش

تا نیشکر شکسته نشد کام از او نیافت

[...]

شاهدی

با نی شکر بگو که ننازد به قند خویش

گر بایدش لب تو بر آید ز بند خویش

ما را به درد ما بگذار ای طبیب درد

خوش خاطریم ما ز دل دردمند خویش

زاهد تو راست سایه طوبی و باغ خلد

[...]

فروغی بسطامی

در پا مریز حلقهٔ زلف بلند خویش

ترسم خدا نکرده شوی پای‌بند خویش

منت خدای را که به تسخیر ملک دل

حاجت بدان نشد که بتازی سمند خویش

حیف است بر لب تو رساند لبی رقیب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه