گنجور

 
نشاط اصفهانی

مردود خلق گشتم و گشتم پسند خویش

رستم ز بند غیر و فتادم به بند خویش

تا چند درد زهر بکامم زجام غیر

زین پس من و مذاق خوش از صاف قند خویش

ما را بتلخکامی خود ذوق دیگر است

چندین مدار پاس لب نوشخند خویش

توفان ز دیده آرم و بندم لب از سخن

تنگ آمدم ز دعوت نا سودمند خویش

در باغ جعد سنبل و در بزم زلف یار

هرجا بصورتی دگر آرد کمند خویش

آخر عنان عشق سپردم بدست عقل

این عرصه ای نبود که تازم سمند خویش

خامی ز سر بنه که بخاک اوفتی نشاط

ای میوه خام باش بشاخ بلند خویش