گنجور

 
جامی

زان میان گم کرده ام سررشته تدبیر خویش

کاش مویی بخشیم از زلف چون زنجیر خویش

وه چه شیرین است لعلت گوییا آمیخته ست

شیره جانهای شیرین دایه ات با شیر خویش

نقشبند چین که در بتخانه صورت می نگاشت

پیش رویت بر زمین زد خامه تصویر خویش

تیرت آمد بر دل و من نیم کشته منتظر

مانده ام باشد که آیی از قفای تیر خویش

همدم یاران تو خوش در عشرت آباد وصال

مانده من تنها درین غمخانه دلگیر خویش

خواستم عمری به کویت عذر تقصیر وفا

همچنان شرمنده ام پیش تو از تقصیر خویش

بنده جامی پیر شد همچون غلامان بر درت

رحمی ای شاه جوانان بر غلام پیر خویش

 
 
 
صائب تبریزی

نیست رزقم تیر تخشی چون کمان ازتیر خویش

قسمتم خمیازه خشکی است از نخجیر خویش

گرچه صید لاغر من لایق فتراک نیست

می توان کردن به سوزن امتحان شمشیر خویش

تا توان چون خضر شد معمار دیوار یتیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
نشاط اصفهانی

شکر نعمت آورم یا عذر ار تقصیر خویش

منت از تقدیر تو یا خجلت از تدبیر خویش

ترک هر تدبیر شد تدبیر ما در بندگی

تا تو دانی و خدایی خود و تقدیر خویش

دانه تا پنهان نسازد هستی خود را بخاک

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه