گنجور

 
نشاط اصفهانی

این همان ساحت جنت اثر است

باجنانی و جهانی دگر است

این روانست روان یا آب است

این حیات است عیان یا شمر است

بر سر خاره گل بیخار است

در میان حجر اصل شجر است

از حجر بسکه گل و لاله دمید

کس نداند که حجر یا شجر است

بر سر هر گذری غمزه زنان

دلبری تا که رسد منتظر است

هر طرف سرو قدی جلوه کنان

ملک است آن نه پری نه بشر است

جیب گل تا بگریبان چاک است

دامن سبزه ی تر پر گهر است

ترکش غنچه پر از پیکان است

ساغر لاله پر از لعل تر است

سرو را پای مقید بگل است

ساخ را تاج مرصع بسر است

آب را سلسله در ارکان است

خاک را خلعت خضرا ببر است

اینهمه شکل مخالف که همی

بیکی لحظه عیان در نظر است

بی سبب نیست بگو چیست مگر

بزم ورزم شه انجم حشر است