گنجور

 
نشاط اصفهانی

یارب این قصری‌ست از جنت به گلزار آمده

یا نه گلزار است خود جنت پدیدار آمده

نیلگون دریاچه‌اش بین گر ندیدی تاکنون

آسمانی گاه ثابت گاه سیار آمده

نیست این عکس فلک پیدا در آبش کآسمان

دیده تا بر رفعت قصرش نگونسار آمده

وین که بینی بر فرازش نیست چرخ و اختران

عکس گلزار است و گل کآنجا نمودار آمده

قصر در گلزار و اندر قصر گلزار دگر

آشکارا هر طرف از نقش دیوار آمده

گلبنش را آفتی و سبزه‌اش را منتی

نه ز باد آذری نه ز ابر آزار آمده

شاهدان بی‌پرده سر بر کرده از هر پرده‌ای

بیدلان در پرده با دلبر به گفتار آمده

در کنار میگساری شاهدی در هر کنار

عاشقی از هر طرف لب بر لب یار آمده

میگسارانش شده آسوده از رنج خمار

عاشقانش فارغ از بیداد اغیار آمده

شهریارا، کامکارا، ای که ز ابر جود تو

دهر خرم همچو باغ از باد آزار آمده

خیر و عزم باغ کن کاندر فراق موکبت

گلستان آشفته‌تر از زلف دلدار آمده

بس که اندر شاهراه انتظار شهریار

مانده نرگس همچو چشم یار بیمار آمده

گل زند تا بوسه بر دست همایونت ز شوق

سر ز پا نشناخته پا بر سر خار آمده

ابر از بهر نثار مقدمت گوهر به جیب

در رهت باد آستین پر مشک تاتار آمده

کی بود یا رب نشینی بر فراز قصر و من

توتی طبعم بدین معنی شکربار آمده

آفتاب است اینکه بر گردون پدیدار آمده

یا شهنشاه جهان بر قصر قاجار آمده

آفتابی لیک جاهت آسمانی کاندر آن

آسمان چون نقطه اندر خط پرگار آمده

آسمانی لیک رایت آفتابی کآفتاب

همچو از وی ماه ازو در کسب انوار آمده

شاد بنشین کاین زمان پیک بشارت در رسید

کز خراسان مژدهٔ فتح سپهدار آمده

هر کجا شهری و هر جا شهریاری بی‌گمان

یا به غارت رفته از وی یا به زنهار آمده

چون بدخشان لعل‌خیز آمد نیشابور اند آن

خنجر فیروزه‌گونش بس که خونبار آمده

خواستم دست تو را تا بحر گویم عقل گفت

حاش لله این گهردار آن گهربار آمده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode