گنجور

 
نشاط اصفهانی

من عاشق و رند و می پرستم

من بلهوسی هوا پرستم

این عربده ز ابلهی و خامی ست

ای شیخ گمان مبر که مستم

ای دیده چرا نمی گذاری

یک لحظه عنان دل بدستم

ای دل تو چرا نمی شکیبی

رسوا تر از این مکن که هستم

از نفخه ی زلف مشکفامت

دل دادم و توبه را شکستم

جز مهر تو نیست در ضمیرم

از قید جهان و دهر رستم

از پای فتاده ام در این دشت

ای دست خدا بگیر دستم

 
 
 
ناصرخسرو

از صحبت خلق دل گسستم

اندیشه ندیم دل بسستم

در آب نمیدی آن ردا را

کش طمع طراز بود شستم

چون سایه جهان پس من آمد

[...]

عراقی

دست از دلِ بی‌قرار شستم

و اندر سر زلف یار بستم

بی‌دل شدم و ز جان به یک‌بار

چون طُرّهٔ یار برشکستم

گویند چگونه‌ای؟ چه گویم؟

[...]

مولانا

یا رب توبه چرا شکستم

وز لقمه دهان چرا نبستم

گر وسوسه کرد گرد پیچم

در پیچش او چرا نشستم

آخر دیدم به عقل موضع

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه