گنجور

 
شهریار

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی‌ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی‌ها

بسکه با شاهد ناکامیم الفت‌ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی‌ها

بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره‌سرانجامی‌ها

دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامی‌ها

تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه گمنامی‌ها

نشود رام سر زلف دل آرامم

ای دل از کف ندهی دامن آرامی‌ها

باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی‌ها

شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامی‌ها