خلوتی خواهم و سودای سر زلف کسی
دم گرمی که چراغی بفروزد ز خسی
از گلم خار به دل میخلد افسوس که نیست
پر و بالی که گریزم به شکاف قفسی
شعله از قهر به بال و پر پروانه نکرد
آنچه از لطف کند شهد به بال مگسی
غم و اندیشه مرا زود درآورد از پای
پای برجاتر ازین میطلبد عشق کسی؟
بس تنک حوصلهام دست و دلی میخواهم
که بگیرم به فغان دامن فریادرسی
محملی نگذرد از بادیه ما ورنه
همه در وجد و سماعیم به بانگ جرسی
لاف سربازی ما با تو «نظیری» غلط است
چون تو بر چهره نداریم غبار فرسی