آنی به اثر داری و شأنی به تصرف
دل ها نشود شیفته کس به تکلف
فکر تو به وحدت برد از گفت مجازم
هرچند که طبعم بگریزد ز تصوف
بر قامت ما کسوت تقصیر بریدند
تا زیب خداوند شود عفو و تلطف
لب باز کشیدیم که مهر تو درآید
پستان کرم شیر درآرد به توقف
از غبن زمانی که به قید تو نبودم
در خود به غضب بینم و در توبه تأسف
چون گرسنه سفله به خوان تو رسیدم
از لقمه بسوزم لب و کام و نکنم پف
مستوری تو بیش کند شوق «نظیری »
جز عصمت یوسف ندرد پرده یوسف