گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نظیری نیشابوری

مستی ربوده از کف هستی زمام ما

مطرب نمی دهد خبری از مقام ما

تا گشته ایم غافل ازو دور مانده ایم

پدرام می شویم که وحشی است رام ما

دانی که نور مردمک چشم عالمیم

بینی اگر به دیده معنی خرام ما

خود را برهنه بر صف شمشیر می زنیم

کاندر فنای ماست بقا و دوام ما

بر کف کلید جنت و بر لب سلام حور

رضوان ستاده در طلب بار عام ما

خرمن به باد رفت درین دشت پرفریب

مرغی نسود گوشه بالی به دام ما

پستان دایه در کف مشتاق شاهدست

بی گریه قطره ای نچکاند به کام ما

تا اقتدا به «حافظ » شیراز کرده ایم

گر دیده مقتدای دو عالم کلام ما

باران گریه طبع «نظیری » بهار ساخت

کو باد؟ تا برد به گلستان پیام ما

 
 
 

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه

حکیم نزاری

خیز ای غلام باده درافکن به جام ما

کز وصل توست گردش گردون غلام ما

گر لایق است چشمة خورشید را فلک

خورشید باده را فلکی کن ز جام ما

آن قاصد است باده که جان است مقصدش

[...]

حافظ

ساقی به نورِ باده برافروز جامِ ما

مطرب بگو که کارِ جهان شُد به کامِ ما

ما در پیاله عکس رخِ یار دیده‌ایم

ای بی‌خبر ز لذتِ شُربِ مدامِ ما

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

[...]

جامی

ساقی بیا که دور فلک شد به کام ما

خورشید را فروغ ده از عکس جام ما

گلگون می درآر به میدان کنون که هست

رخش سپهر و توسن ایام رام ما

آن ترک را به یک دو قدح مست کن چنان

[...]

عرفی

صبح گدا و شام ز خورشید روشن است

گر قادری ببخش چراغی به شام ما

ما را به کام خویش بدید و دلش بسوخت

دشمن که هیچ گاه مبادا به کام ما

در خلوتی که دختر رز نیست، عیش نیست

[...]

صائب تبریزی

هرگز تهی ز خون جگر نیست جام ما

داغ است آفتاب ز ماه تمام ما

آسوده از خمار و ز خوابیم بی خبر

مستی چشم یار ندارد دوام ما

ما را نظر به می نبود، چون دهان شیر

[...]