مرد بی حوصله مردانه نگردد هرگز
خوف گرد دل دیوانه نگردد هرگز
عشق تا هست گرفتاری خاطر برجاست
بی تعلق دل دیوانه نگردد هرگز
قوت بلبل ز ریاح گل سیراب شود
که ز مستی ز پی دانه نگردد هرگز
قابل فیض بجز نیک سرشتان نشوند
خاک گل ناشده پیمانه نگردد هرگز
هرکه تایب زمی و مطرب و ساقی گردید
رویش از قبله میخانه نگردد هرگز
چشم مستش ز فغان و شغبم بیش غنود
خفته بیدار به افسانه نگردد هرگز
شادی از وحشت اگر زور رمد ترکش گیر
غم امین است که بیگانه نگردد هرگز
کار تو ساختن و پیشه من سوختن است
ذره در عرصه پروانه نگردد هرگز
دولت ملک بقا جوی «نظیری » که عزیز
کس به این مزرع ویرانه نگردد هرگز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ناصحا از سر بالین من این پند ببر
خفته بیدار به افسانه نگردد هرگز
مرغ غم ترک دل ما نکند تا به ابد
جغد دلگیر ز ویرانه نگردد هرگز
ای مقیمانه درین دیر دو در کرده مقام
[...]
عشق گرد دل فرزانه نگردد هرگز
خانه دیو، پریخانه نگردد هرگز
شهپر عشق سبکسیر، شکست دل ماست
آسیا بی مدد دانه نگردد هرگز
عشق از کوی خرابات به جایی نرود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.