گنجور

 
نظیری نیشابوری

از طور صلح و عربده بیگانه ام هنوز

بر آتشی نتاخته پروانه ام هنوز

صد نیش تلخ خوردم و صدنوش خوشگوار

درد هزار مست به پیمانه ام هنوز

فریاد مطربان به سر خم فرو نشست

غوغای عام بر سر دیوانه ام هنوز

بس قلب ها بدل شد و بس کیش ها دگر

روی نیاز خلق به ویرانه ام هنوز

تا هست پیر دیر ره فیض بسته نیست

از کعبه می برند به بتخانه ام هنوز

اختر دلیل و صدق سبیل و قضا وکیل

دربند قال سبحه صد دانه ام هنوز

هرچند کو به کوی برندم به عاریت

آیین شهر و زینت کاشانه ام هنوز

تصنیف عشق و معنی ترکیب دیگرست

من شرح نکته یی ز صد افسانه ام هنوز

آشفتگی عقل به مستی برون برم

مردم گمان برند که فرزانه ام هنوز

بازم به بزم وصل «نظیری » چه می بری

در انفعال گریه مستانه ام هنوز