گنجور

 
اسیری لاهیجی

در باز شد ز میکده ناموس و نام را

ساقی صلای باده بگو خاص و عام را

مست و خراب و بیخودم ای پیر می فروش

بنمای راه میکده مستان جام را

دریاب ساقیا بدو جامی دگر مرا

هشیار ساز بیخود مست مدام را

دوران بکام ماست بده باده ساقیا

از من مپرس هیچ حلال و حرام را

مست شراب عشق ز هشیار عقل به

با زاهدان بگوی ز ما این پیام را

زلف چوشب حجاب رخ همچو مه چراست؟

بگشا ز رونقاب و بروز آرشام را

مفتی چو عقل ره نبرد در مقام عشق

از عاشقان بجوی نشان این مقام را

عشاق پخته در حرم وصل محرمند

کی ره بود ببزم تو زهاد خام را

در عاشقی چو شهره شهرم اسیریا

گر عاقلی ز ما مطلب ننگ و نام را