یکی فلسم هوس هر روز در سیمابم اندازد
خرد فرسایدم رنگ و ز آب و تابم اندازد
زر صافی بدم، از ریب و رنگ طبع بیگانه
چه دانستم که دوران در کف قلابم اندازد
ز سلطانی به کنج گلخنی افگنده تقریرم
که خاکستر به جای بستر سنجابم اندازد
ندارم مستی طاووس اگر همرنگ طاووسم
فریب طبع روبه در شراب نابم اندازد
به خون سرگشته تر دارم دلی از چرخ دولابی
نیفتم در خیال خود که در گردابم اندازد
حیات و مرگ خود چون حاصل افسانه می بینم
شبم بیدار دارد روزها در خوابم اندازد
چو مرغان سحر خوانست از بس ذوق فریادم
به نور صبح در شک پرتو مهتابم اندازد
ادا ناکرده فرض صبحدم تا چند مخموری
به نزد صالحان در گوشه محرابم اندازد
به عیش و ناز نتوان تکیه بر مهر جهان کردن
شبانم پرورد تا در کف قصابم اندازد
عزیزان از تعلق سخت در رفتن گرانبارم
کسی خواهم درین طوفان نخست اسبابم اندازد
ندارم شورش و ذوقی «نظیری » اشک و آهم کو
که چون شکر در آتش چون نمک در آبم اندازد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.