گنجور

 
نظیری نیشابوری

پیران که دقع قبض طباشیر برده‌اند

آب رخ جوان به دم پیر برده‌اند

چون من هر آن کسان که نفس کرده‌اند سرد

نور سحر به نالهٔ شبگیر برده‌اند

سرگشته‌اند اگرچه به تحصیل تجربه

پی تا فراز طارم تدبیر برده‌اند

از سالخوردگان نبود خوش فضول از آنک

صحبت به ضیف خانه تقدیر برده‌اند

پیران ز روز تیره سیه‌کار می‌شوند

با آن که مو سفید سر از شیر برده‌اند

بی‌باکی و غرور جوانی نماند حیف

پیران همه خجالت و تقصیر برده‌اند

شادی به شیب کز می و افیون بود چه حظ؟

این قوم ره به عیش به تزویر برده‌اند

گر کج شود به ما دل نازک به آن سزد

بار گران به قامت چون تیر برده‌اند

با موی همچو سبحه کافور نگروند

آنان که دل به زلف چو زنجیر برده‌اند

یوسف فریب گرگ ممثل کجا خورد؟

روبَهْ به صید کردن نخجیر برده‌اند

وحشی چو تو، شکار «نظیری» کجا شود

شهباز را به دام مگس گیر برده‌اند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode