آن را که قبول تو خریدار نباشد
در بیع گه هیچ دلش بار نباشد
از قیمت یوسف نشود یک سر مو کم
هرچند خریدار به بازار نباشد
گویا تو برون می روی از سینه، وگرنه
جان دادن کس این همه دشوار نباشد
از نرگس مخمور تو بر بستر و بالین
بر پای رود فتنه و بیدار نباشد
از جادویی حسن تو در پیش جمالت
بر خاک طپد صید و گرفتار نباشد
غم یار من و بخت سراسیمه که این غم
گر از تو بود چون ز منش عار نباشد
آن شعله که افتد به خس و خار نه عشق است
هر سوخته زین نشئه خبردار نباشد
با درد تو از کس نکند یاد «نظیری »
پروانه که سوزد به گلش کار نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به مفاهیم عشق، ارزش و حالتی از بیقراری اشاره میکند. او میگوید که اگر کسی تو را نپذیرد و خریدار نباشد، دیگر دل و دلباختگی در میان نیست. همچنین، ارزش یوسف (نمادی از زیبایی و کمال) آنقدر بالاست که هیچ چیز نمیتواند از آن کم کند. شاعر به احساسات شدید عاشقانه و دشواریهای زندگی اشاره میکند و بیان میکند که غم یار و بخت، اگر ناشی از محبوب باشد، نباید مایه عار باشد. در پایان، این احساسات و دردهای ناشی از عشق را بسیار عمیق و غیرقابل انکار توصیف میکند.
هوش مصنوعی: کسی که تو را قبول ندارد، هیچ ارزش و اهمیتی برایش نداشته و دلش هیچ بار و باری نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: هرگز ارزش یک چیز ارزشمند کم نمیشود، حتی اگر کسی برای خرید آن وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که تو از دل من خارج میشوی، وگرنه جان دادن هیچ کس اینقدر سخت و دشوار نمیبود.
هوش مصنوعی: چشمهای زیبا و زیبای تو، حتی در خواب هم مسحور کنندهاند و باعث میشوند که هرگونه آشفتگی و اختلالی از بین برود و آرامش برقرار شود.
هوش مصنوعی: تأثیر زیبایی تو به حدی است که حتی شکارچیان و صیدها نیز در برابر جلوهات به زمین میافتند و نمیتوانند از تو فرار کنند.
هوش مصنوعی: غم و اندوه من از محبوبم و شانس من در حالتی آشفته است، چون اگر این غم از تو ناشی شود، برای من خجالتآور نیست.
هوش مصنوعی: شعلهای که به علفها و خارها میافتد، عشق نیست و هیچ سوختهای از این حالت هشیار نمیشود.
هوش مصنوعی: با درد و رنج تو هیچکس یاد نمیکند، مانند پروانهای که فقط به سوزش ناشی از گل خود توجه دارد و هیچ کار دیگری ندارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی
بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
ای دوست برآور دری از خلق به رویم
[...]
کنجی که در او گنجش اغیار نباشد
کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد
رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل
باید که عدد بیشتر از چار نباشد
نردی و کتابی و شرابی و ربابی
[...]
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد
گر علم یقین است تو را، عین یقین جو
کان طایفه را کبر به خروار نباشد
داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر
[...]
ما را به جهان جز غم تو یار نباشد
جز جستن وصل تو مرا کار نباشد
از گلشن وصل تو من خسته جگر را
در پای دلم جز اثر خار نباشد
چون سرو روان گر گذری پیش من آری
[...]
می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد
من باشم و او باشد و اغیار نباشد
آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت
کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد
هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.