گنجور

 
نظیری نیشابوری

کمال عاشقی حیرانی دیدار می‌آرد

چو آتش دیر می‌ماند سمندر بار می‌آرد

تو درخواه از قضا چندان که فیروزی شود روزی

به بخت ار در ببندی اختر از دیوار می‌آرد

به هند خط جمال یار سودایی عجب دارد

همه اقرار ایمان کرده و انکار می‌آرد

مسلمان عاشق رخسار و هندو واله حسنش

موحد بین که با هم مصحف و زنّار می‌آرد

مبارک فال صبح دولت دیدار میخواران

که دست و پای بخت خفته را در کار می‌آرد

ز خودبینان چه می‌جویی؟ به کوی بی‌خودان بنشین

که آب خضر اگر حاجت شود خمّار می‌آرد

«نظیری» از نوازش‌های درد دوست در ذوقم

که چون چنگم به ضربت بر سر اسرار می‌آرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode