گر تشنه بر سر خم میرم عجب نباشد
رحمی نمی نمایند تا جان به لب نباشد
با صد امید خواندند کز انتظار سوزند
چون در نمی گشایند کاش این طلب نباشد
صهبای راز دادند سرمست شوق کردند
گویند لب گشودن شرط ادب نباشد
من یک سبب ندارم وز کبر بر در بخت
یک مدعا نسازند تا صد سبب نباشد
چون ذلتی ببینند آمرزشی نمایند
پایی اگر بلغزد جای طرب نباشد
هرگز دل توانگر لذت نیابد از عشق
غم نیست عاشقان را گر قوت شب نباشد
از عقدهای دوران دل بد مکن «نظیری »
آن را که واگذارند جز از غضب نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و دردناک عاشقانه میپردازد. شاعر از تلخیهای عشق و بیرحمیهای زمانه میگوید. او احساس میکند که تلاشها و امیدهایش بینتیجه است و در حالی که تشنه عشق است، به در بسته برخورد میکند. بیان میشود که عشق واقعی همواره با رنج و اندوه همراه است و از سرنوشت و دغدغههای زندگی شاکی است. در نهایت، شاعر بر این باور است که عشق و معشوقه اگر در کمال صداقت و محبت نباشند، درد را تشدید میکنند و زندگی را گزندهتر میسازند.
هوش مصنوعی: اگر در حال عطش به کنار چشمه بروم، جای شگفتی نیست که کسی رحم نکند، چون تا زمانی که جان در بدن دارم، کسی به دادم نمیرسد.
هوش مصنوعی: با امید بسیار آواز خواندند، اما از انتظار مایوس شدند. چون در بسته نمیشود، ای کاش این خواسته در دل نباشد.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از حالتی صحبت میکند که در آن به واسطهی نوشیدن شراب راز و شوق عمیق را تجربه کرده است. او میگوید که در این حالت سرمستی و حس شادی، گویی گفتن و بیان احساسات به یک نوع ادب و آداب خاصی نیاز ندارد. به عبارتی، در اوج شوق و شور زندگی، حتی اگر انسان چیزی بگوید، این کار ناپسند نیست و میتواند آزادانه و بدون نگرانی از قواعد اجتماعی، خود را بیان کند.
هوش مصنوعی: من هیچ دلیلی ندارم و از روی خودپسندی نمیخواهم که به سرنوشت خود شکایت کنم تا زمانی که دلایل زیادی وجود نداشته باشد.
هوش مصنوعی: وقتی که ذلت و شکست را مشاهده میکنند، به دنبال بخشش و عذرخواهی میروند. اما اگر پای کسی بلغزد و به بنبستی برسد، در آن لحظه جایی برای شادی و خوشحالی نخواهد بود.
هوش مصنوعی: هرگز کسی که دلش غنی و بینیاز است، از عشق لذتی نمیبرد، زیرا عاشقان را غمی نیست اگر قدرت شب را نداشته باشند.
هوش مصنوعی: به دلیری و زودجوئی در عشق و محبت، توجه نکن و بدان که هر چه به تو واگذارند، جز از روی خشم نخواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
در هر هوا که جز برق اندر طلب نباشد
گر خرمنی بسوزد چندان عجب نباشد
مرغی که با غم دل شد الفتیش حاصل
بر شاخسار عمرش برگ طرب نباشد
در کارخانهٔ عشق ازکفر ناگزیر است
[...]
سر مست آرزو را، رسم ادب نباشد
گر سر نهم به پایت، باری عجب نباشد
چون شانه روبهرویش دیدم، ولی ندیدم
یک تار مو که بر وی، دست طلب نباشد
نتوان چو گریه کردن، روز از حجاب مردم
[...]
صد غم دمی بزاید، کانرا سبب نباشد
ز ابنای آفرینش، غم را سبب نباشد
خوش عالمی که در وی، کس کام دوست نبود
در کام دوست نبود، پیک طلب نباشد
از عادت ظریفان، زنهار پر حذر باش
[...]
گر بی طلب رسد رزق ما را عجب نباشد
مهمان نخوانده آیدهرجاطلب نباشد
قصد گزند داری ماری که راست گردد
گرچرخ شد مساعد جای طرب نباشد
در پرده غیرت ما دندان به دل فشارد
[...]
زآن مبتلای هجرت عشرت طلب نباشد
کز پی شب غمت را روز طرب نباشد
سرگرم آتش عشق در هیچ شب نباشد
گو تا بروز چون شمع در تاب و تب نباشد
غیر از دیار عشق و جز کوی مهوشان نیست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.