گنجور

 
نظیری نیشابوری

شور چمن ز نغمه آزادی من است

روی شکفته سحر از شادی من است

میخانه ام، به بوی بهارم گشاده اند

هرجا خرابی است ز آبادی من است

بیهوشی ام به جلوه گه گلستان برد

من بلبلم که نکهت گل هادی من است

بی ذوق عشق کار به سامان نمی رسد

شاگرد عشق بودن از استادی من است

عشقم نوید زندگی جاودان دهد

آن چشمه ای که گم شده در وادی من است

گردون به عشق زایچه طالعم نوشت

نیک اختری نشانه همزادی من است

حسرت برم همیشه «نظیری » ز صیدگاه

زین رحم و خو که آفت صیادی من است