گنجور

 
نیر تبریزی

عمری که بی‌تو ای مه نوشاد می‌رود

سر داده خرمنی است که بر باد می‌رود

دور از کنار یار ز دریای چشم من

رودی‌ست دجلهٔ که به بغداد می‌رود

شیرین به کام‌جویی و پرویز در نشاط

غافل ز خون که از دل فرهاد می‌رود

جز من بهر که می‌نگری در حضور تو

افسرده‌خاطر آمد و دلشاد می‌رود

مستانه می‌خرامد و دل از پیش دوان

آهو نگر که از پی صیاد می‌رود

خلقی به دام بسته و خود همچو سروناز

بنگر چگونه سر خوش و آزاد می‌رود