این خودسری که زلف تو ای دلربا کند
با روزگار غمزدگان تا چهها کند
زلف از کنار چاه زنخدان مگیر باز
بگذار دستگیری افتادهها کند
گشتم اسیر غمزۀ طفلی که صید دل
هر لحظه دست گیردو بازش رها کند
مست است کرده ناوک مژگان بسینه راست
ای دل بهوش باش که ترسم خطا کند
افتاده زاهدان به هم از بخل یکدگر
ساقی کجاست کاو در میخانه وا کند
عاشق هزار جان به لب آرد ز انتظار
تا لعل دلکش تو به عهدی وفا کند
من جانسپار و غمزهٔ شوخ تو جانستان
ناصح در این میانه فضولی چرا کند
نیرّ تطاولی که به بیگانه کس نکرد
چشمان مست او همه با آشنا کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
با خلق هر کرم که کند هم خدا کند
باشد که ناگهی نگهی هم بما کند
هرچ از وفا به جای من آن بیوفا کند
آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند
با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست
یارب چه کارها کند او گر وفا کند
آزادگان روی زمینش رهی شوند
[...]
چون مرد ترسد از حدئی کاوفتد و را
بهر وضو ز مسجد خود را جدا کند
بر قول بوحنیفه و شیبانی آن زمان
باید که آن نماز شده ز ابتدا کند
زیرا که نزد این دوامامش مجال نیست
[...]
در راه عشق هر که بمن اقتدا کند
باید که سر ببازد و جان را فدا کند
دیوانه وار خانه هستی کند خراب
هر کو اساس عشق حقیقی بنا کند
باری گزیده ایم که در حاصل حیات
[...]
باشد که درد ما به تفقّد دوا کند
کام دل ضعیف ز وصلش روا کند
آن سرو ناز رسته که در بوستان ماست
باشد که از کرم نظری سوی ما کند
مردم ندامتی ز خطا برده اند لیک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.