گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

نفس بازپسین است ز هجرت جان را

مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را

طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند

باز هشتم به وی این دهکده ویران را

محترم دار غم ای دل که خداوند کرم

گرچه کافر بود اکرام کند مهمان را

تندم از سر گذرد غافل و من غرق نگاه

نیست از تلوسه غرقه خبر طوفان را

دل شد از معتکف گوشه ابرو چه عجب

کنج محراب بود بی‌سر و بی‌سامان را

به نوک تیمار غباری کند از زلف تو چشم

دم به دم تر کند از اشک پَرِ مژگان را

به خدنگم چو زنی سخت بکش بال کمان

ترسم آن سو گذرد پَر ز هدف پیکان را

دست بر گردن جانان من و خلقی نگران

کو ندیدند مگر هیچ به بر چوگان را

کوس تسلیم فرو کوب که ویران افتد

نیر آن ملک که گردن ننهد سلطان را

 
 
 
سعدی

چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را

چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را

سروبالایِ کمان‌ابرو اگر تیر زند

عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را

دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

می بیارید و به می تازه کنید ایمان را

غم جنّات و جهنم نبود رندان را

ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی

که در آن کوی مجالی نبود رضوان را

عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست

[...]

سیف فرغانی

در دل عاشق اگر قدر بود جانان را

نظر آنست که در چشم نیارد جان را

تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر

خود به جان تو نباشد طمعی جانان را

دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد

[...]

حافظ

رونق عهد شباب است دگر بُستان را

می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی

خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش

[...]

قاسم انوار

وقت آن شد که می ناب دهی مستان را

خاصه من بیدل شوریده سرگردان را

قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است

تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را

شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه