نفس بازپسین است ز هجرت جان را
مژده ای بخت که شد عمر به سر هجران را
طاقت باج غمش در دل ویرانه نماند
باز هشتم به وی این دهکده ویران را
محترم دار غم ای دل که خداوند کرم
گرچه کافر بود اکرام کند مهمان را
تندم از سر گذرد غافل و من غرق نگاه
نیست از تلوسه غرقه خبر طوفان را
دل شد از معتکف گوشه ابرو چه عجب
کنج محراب بود بیسر و بیسامان را
به نوک تیمار غباری کند از زلف تو چشم
دم به دم تر کند از اشک پَرِ مژگان را
به خدنگم چو زنی سخت بکش بال کمان
ترسم آن سو گذرد پَر ز هدف پیکان را
دست بر گردن جانان من و خلقی نگران
کو ندیدند مگر هیچ به بر چوگان را
کوس تسلیم فرو کوب که ویران افتد
نیر آن ملک که گردن ننهد سلطان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بررسی حالتهای عاطفی و اندوهی میپردازد که از جدایی و هجرت ناشی میشود. شاعر به بیان احساساتش از دلتنگی و عدم توانایی در تحمل غم میپردازد و به اهمیت احترام به غم در دل اشاره میکند، حتی اگر آن غم ناشی از معشوقی کافر باشد. او همچنین به بیخبری از طوفانها و مشکلات زندگی اشاره دارد و به تصاویری از عشق و اشتیاق میپردازد. در نهایت، شاعر بر تسلیم در برابر عشق و اهمیت پذیرش واقعیتهای زندگی تأکید میکند.
هوش مصنوعی: نفس آخرین لحظات زندگی است و شرایط روحی انسان به او هشدار میدهد که عمرش به پایان رسیده و زمان جدایی به سر آمده است.
هوش مصنوعی: حسرت و درد دل از غم او دیگر بر من تاب و توان ندارد، بار دیگر به او میگویم که این روستای خراب را ببینید.
هوش مصنوعی: دل، باید غم را با احترام بپذیری، چون خداوند که بخشنده است، حتی اگر کسی کافر هم باشد، مهمان را ارج مینهد و مورد احترام قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من به طور غافلانه از کنار چیزی میگذرم، در حالی که در دریای نگاه خود غوطهورم و از نشانههای طوفان بیخبرم.
هوش مصنوعی: دل از زیبایی ابروی معشوق در گوشه عبادتگاه شگفتزده شده، چه شگفت که حتی در محراب نیز، بینظم و بیسر و سامان به حال خود رها شده است.
هوش مصنوعی: هر لحظه غبار زلف تو را مانند پر مژههایم با اشک میزدایم و چشمانم به خاطر این حس و حال، مدام تر میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که با تیر کمان به هدف میزنم، اگر فشار زیادی بر آن بیاورم، نگرانم که تیر از هدف بگذرد و به سمت دیگر برود.
هوش مصنوعی: دست من بر گردن محبوبم است و مردم نگرانند. آنها که هیچ چیزی از زیبایی او و بازی چوگان را نمیبینند.
هوش مصنوعی: فریاد تسلیم را به صدا درآور، زیرا آن سرزمین که زیر بار حاکم نرود، به زودی خراب و ویران خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را
چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را
سروبالایِ کمانابرو اگر تیر زند
عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را
دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت
[...]
می بیارید و به می تازه کنید ایمان را
غم جنّات و جهنم نبود رندان را
ترک خود گیر که با خود به مکانی نرسی
که در آن کوی مجالی نبود رضوان را
عاقلان را به مقامات مجانین ره نیست
[...]
در دل عاشق اگر قدر بود جانان را
نظر آنست که در چشم نیارد جان را
تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود به جان تو نباشد طمعی جانان را
دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
[...]
رونق عهد شباب است دگر بُستان را
میرسد مژدهٔ گل بلبل خوشالحان را
ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را
گر چنین جلوه کند مغبچهٔ بادهفروش
[...]
وقت آن شد که می ناب دهی مستان را
خاصه من بیدل شوریده سرگردان را
قدحی چند روان کن، که جگرها تشنه است
تا ز خود دور کنم این سر و این سامان را
شیشه خالی و حریفان همه مخمورانند
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.