مهل آنروی که از پرده پدیدار آید
ترسم از چشم بد خلق به آزار آید
دام نرچین که دگر نیست دلی در همه شهر
که نه بر حلقۀ زلف تو گرفتار آید
زبر خویش ترانم که مگس از سرقند
نرود ور برود نیز دگربار آید
قامتت کرد قیامی و قیامت برخواست
چه شود آه ندانم که برفتار آید
عقد بر جبهه میفکن که طبیبان نکند
رو ترش چون بسر بستر بیمار آید
علم الله نبرد نام سلامت بزبان
خستۀ را که ز در چونتو پرستار آید
ایدل غمزده خوابی که شب از نیمه گذشت
وقت آنست که همسایه بزنهار آید
ایطبیب از سر نیرّ بسلامت بگذر
کآتش اندر تو نگیرد چو بگفتار آید
ایقدت سرو اگر سرو برفتار آید
وی لبت غنچه اگر غنچه بگفتار آید
زلف ار برد یغما دل شهری چه عجب
هر چه گویند از آن رهزن طرّار آید
گردو صدناو کم آید ز تو بر سینۀ ریش
چشم آنست هنوزم که دگر بار آید
دم جان بخش مسیحاست سحر خیز انرا
سخن تلخ کز آن لعل شکر بار آید
یا رب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید
آنکه بیمار غمت کرد ز دوری نیّر
دل قوی دار که خود نیز پرستار آید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هرکه با نرگس سرمست تو در کار آید
روز وشب معتکف خانهٔ خمار آید
صوفی از زلف تو گر یک سر مودر یابد
خرقه بفروشد و در حلقهٔ زنار آید
تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف
[...]
حاجتی دارم و حاشا که بگفتار آید
حجت است آن که بگفتار پدیدار آید
سخن از پایه ی من خواست نه زانجا که تویی
من بوصف تو چه گویم که سزاوار آید
پاس دل باید نه پاس زبان در بردوست
[...]
یارب آنخال که ما را شد از او روز سیاه
ببلای خم زلف تو گرفتار آید
دم جان بخش مسیحاست سحرخیزانرا
شعلۀ آه که از سینۀ افکار آید
زلفت ار برد بیغما دل شهری چه عجب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.