خبر ما که برد باز بدان لعبت مست
کاندران حقه که سرّیکه نهفتیم شکست
که بمژگان سپرد غمزه و گهگاه بزلف
سر سربسته ما بین که رود دست بدست
قاتلم زحمت یک تیرنگه بیش نداد
ترک بیمار کمانکش نگر و قوت شست
ساقیا پر شده پیمانه ام از درد خمار
باده گر صاف و اگر در دیده هرچه که هست
شربتی گر زلب لعل تو نوشم تا حشر
مدعی باشم اگر شهد شناسم زکبست
دگر ای ترک کماندار مرنجان بازو
که نمانده است بجان تیر ترا جای نشست
چشم او کشتن عشاق بفردا نگذاشت
فکر فردا نکند مغبچه باده پرست
ناز چشم تو برم کز دل من جست نشان
هر خدنگ مژه گر زجله ابروی تو جست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پسر محتاج ای من شده محتاج به تو
از پی آنکه همه خلق به تو محتاجست
مردمی کن برسان خدمت من چون برسی
به بزرگی که کفش بحر عطا امواجست
عمده مملکت قاهره بورشد رشید
[...]
این چه شادی است که زو در همه عالم خبرست
وین چه شکرست که زو در همه عالم اثرست
این چه بادست که او را ز نعیم است نسیم
وین چه ابرست که او را ز سعادت مَطَرست
وین چه سورست که پنداری جشنی است بزرگ
[...]
شور در شهر فگند آن بت زنارپرست
چون خرامان ز خرابات برون آمد مست
پردهٔ راز دریده قدح می در کف
شربت کفر چشیده علم کفر به دست
شده بیرون ز در نیستی از هستی خویش
[...]
آنکه در صدر قضا تا به حکومت بنشست
چنگ بازی بمثل سینه کبکی بنخست
وانکه تا او در انصاف گشودست ز بیم
پشت ظالم بشکست و نفس فتنه ببست
دیده اکنون نتواند که کند هیچ زنا
[...]
روز بس خرم و موسم ز همه خوبترست
عید فطرست که عالم همه پر زیب و فرست
باز در مهد شرف کوکبه عید رسید
موکب عشرت و شادی و طرب بر اثرست
شاهد عید که آنرا مه نو می خوانند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور ثبت نام کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.