به کوی یار میباید به چشم خونفشان رفتن
که دست خشک نتوان جانب آن آستان رفتن
نشان عشق اگر داری به راه عاشقی میرو
که این ره بس خطرناک است نتوان بینشان رفتن
دلا رفتی ز شام زلف سوی ماه رخسارش
همین باشد ره یکماهه را شب در میان رفتن
به کویش میروم چون سبز شد خط گرد رخسارش
برآمد سبزهها، خواهم به گشت بوستان رفتن
(قدم در نه به صدق دل اگر در عشق یکرنگی
که راه کعبه را مؤمن به صدق دل توان رفتن)
چو شد آهم به کوی او دگر بیرون نمیآید
تو را ای اشک میباید به کوی او روان رفتن
نسیمی بهر دیدارش رود جنت، عجب نبود
بهشتی صورتی گر هست دوزخ میتوان رفتن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سفر نیکوست اما نه زکوی دلستان رفتن
بسان شمع هم در بزم باید از میان رفتن
نقاب غنچه بگشاده، می و معشوق آماده
عجب گر زنده رود اکنون تواند زاصفهان رفتن
زجوش گل نگنجید آشیان من، زهی طالع
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.